جالب انگیز

جالب انگیز
 
Design by : NazTarin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 51
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 103
بازدید کل : 43443
تعداد مطالب : 94
تعداد نظرات : 59
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


صدایاب

 

در باب ازدواج امام حسين (ع)و شهرزاد دختر یزدگرد
سپاه پيروزمند اسلام به شهر مدينه وارد شد، و اسيرانى گرانقدر همراه داشت در ميان آنها دختر يزدگرد شهريار ايران ديده مي شد. پدر به سويى گريخته و دختر را گذارده و رفته بود،برادرانش به كشور چين پناه برده و خواهر را بى پناه گذارده بودند ولى اسلام پناه بى پناهان بود و بزرگ ترين پناه را براى شاهزاده خانم بى پناه فراهم كرد.شهرزاد اسير همراه سربازان به درون مدينه قدم گذارد، خبر در مدينه پخش ‍ شد، دوشيزگان شهر به تماشا آمدند پاره اى از بام سر مى كشيدند تا دختر شاهنشاه ايران را ببيند، مردم مدينه در پى كاروان اسير به سوى مسجد روانه شدند تا ببينند شهرزاده خانم چه مى كند و عمر با او چگونه رفتار مى كند.خليفه با تنى چند از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود كه كاروان به مسجد رسيد، سرپرست كاروان چنين گزارش داد: اين دختر يزگرد است كه اسير شده فاتح خراسان ما را فرمود كه به مدينه اش آورده تا خليفه سرنوشتش را معلوم سازد.شهرزاده را نزديك عمر نشانيدند. شهرزاده كه رنج سفر اسارت را كشيده بود و از آينده در بيم و هراس بود، به ناگاه ناله اى زد و گفت : بيروج باذ هرمز! عمر كه سخن او را دشنام پنداشت گفت : اين گبرزاده به ما بد مى گويد!حضرت على عليه السلام كه در آن مجلس حاضر بود گفت : نه چنين نيست به نياى خويش نفرين مى كند سپس سخن شهرزاده را براى عموم ترجمه كرده گفت : مى گويد روز هرمز سياه باد كه نواده اش اسير شده ؟!حضرت على عليه السلام از كجا زبان فارسى مى دانست و نزد چه كسى آموخته بود ؟!فرمان خليفه صادر شد: اين دختر و همراهانش را مانند ديگر اسيران به فروش برسانيد باز هم على عليه السلام به سخن آمد: اين كار شايسته نيست.عمر پرسيد : با اين دختر چگونه رفتار كنيم ؟حضرت على عليه السلام : به نظر خود دختر واگذاريد، هر كه را بپسندد، براى همسرى برگزيند.شهرزاده به اطراف نگاهى كرد و يكايك حاضران را در نظر آورد، به هر چهره اى مى نگريست و از او مى گذشت همه حاضران را يك يك نگاه مى كرد، حاضران دسته جمعى مى نگريستند كه ديدند نگاه گذراى شاهزاده اسير بر چهره جوانى بايستاد و گذر نكرد، جوانى كه بيش از هجده بهار از عمرش نگذشته بود، رخسار زيبايش همچون خورشيد مى درخشيد .سكوت عميقى سرتاسر مجلس را فرا گرفت ، همگى به دختر مى نگريستند و دختر به پسر مى نگريست و با خود مى انديشيد كه آرام جانم را يافتم ، آرامش قلبم را پيدا كردم آيا ممكن است كه اين پسر دخترى اسير را بپذيرد؟! مردان از زنان خواستگارى مى كنند، ولى اگر من از او خواستگارى كنم ، اميد مرا نااميد نخواهد كرد، باز هم به چهره جوان نگريست ، با خود گفت چهره اش چهره اميد است و رخسارش رخساره نويد، دست رد به سينه ام نخواهد گذارد، پس به خود قدرتى داد و از جاى برخاست و به سوى جوان رفت . صداى احسنت و آفرين از مجلسيان برخاست ، تماشاچيان ، ديدند كه شهرزاد پيغمبر زاده اى را برگزيد امام حسين عليه السلام تقاضاى دختر اسير را پذيرفت و وى را همسر خود قرار داد.شهر بانو براى امام حسين پسرى بياورد كه تنها يادگار امام حسين بود، خليفه امام حسين بود و نسل امام حسين از وى به جاى ماند اين پسر امام چهارم ،امام زين العابدين عليه السلام بود كه على نام داشت شهر بانو در عمر كوتاه خود به وفادارى با امام حسين پرداخت ، عمر امام حسين هر چند كوتاه بود، ولى عمر شهربانو كوتاه تر بود، شهربانو كه پسر بزاد ، و امام حسين دومى به جهان بشريت تقديم داشت، خود، جهان را بدرود گفت ، و همسر بزرگ خود را در سوك خود نشانيد شهرزاده ناز پروده بود و قدرت نداشت كه مصيبت جانگداز شوهر عزيزش را ببيند، به زودى از اين جهان سفر كرد، تا در آن جهان ، خانه را آب و جارو كرده به انتظار شويش بنشيند تاريخ نشان نمى دهد كه دوران انتظار چقدر طول كشيد، ولى آنچه قطعى است روزى انتظار به سر آمد و فراق پايان يافت ، همان روزى كه امام حسين عليه السلام افسر شهادت را به سر نهاد و پيشواى شهيدان گرديد.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط محمد میرزایی